سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

تولد سی و شش سالگی مامان ساناز

اسفند جانم تو چرا؟ ساعت 12 شب روز بیست و هفتم بود که زنگ گوشی بابا صدا کرد، بابا بلند شد منو بوسید و تولدم رو تبریک گفت، یه غم بزرگ رو دلم سنگینی می کرد، آخه امشب چهارشنبه سوری بود معمولا اکثر چهارشنبه سوری ها یا روز تولده منه یا شبشه و همیشه این روز کنار بابایی و مامانی بودیم با آتیش بازی روی پشت بام یا تو حیاط و بعدم سبزی پلو و ماهی مخصوص مامانی مریم. اما امشب هر کدوممون تنها تو خونمون بودیم. دل همه گرفته بود، عصری صدای چند تا ترقه اومد دویدی اومدی گفتی مامان ترسیدم، گوشم درد گرفت گفتم سورنا اینطوری نباش، مامانم تو پسری، باید شجاع باشی زیر پای دخترا ترقه بندازی، یهو مدلت عوض شد و گفتی مامان تفنگم بده برم دخترارو بتوشم(بکشم)...
29 اسفند 1398

خواهش کردم

یک سلاح دیگه هم داری به نام خواهش کردم اگر روزی روزگاری خدایی ناخواسته با اشاشه هست تسلیمت نشیم وارد خواهش کردم میشی. و دیگه دلیه که از ما آب میشه و تاب نمیاریم برای مقاومت. مامانم خواهش کردم بابام خواهش کردم این میم مالکیت هم که داستانای خودشو داره. پسر ماه و با ادب من. لحظه به لحظه خداروشکر میکنم که دارمت که هستی که خدا نهایت لطفش رو شامل حال من و بابا کرده. الهی شکر
26 اسفند 1398

اشاشه هست

اشاشه است...  این روزا هر کاری که میخوای برات انجام بدیم اولش یک اشاشه هست(اجازه هست) میذاری و خیلی شیک ما رو وادار به اون کار میکنی. انواع مختلف کاربرد اشاشه هست: اشاشه هست گوشیتو بدی اشاشه هست بیای بدوییم اشاشه هست موتورمو بدی اشاشه هست بریم حموم اشاشه هست پشتمو بآرونی(بخارونی) ما هم به خاطر اون اجازه خوشگلی که میگیری می گیم بله اجازه هست و تسلیمت میشیم. موش من الهی همیشه تنت سلامت باشه.
26 اسفند 1398

یک اتفاق خوب

مامان ساناز بالاخره بعدی از کلی محاسبه، کاری که دلش میخواست رو انجام داد. امروز با همکارم رفتیم محضر و کار انتقال سند رو انجام دادیم. الهی که برای هر دومون خیر باشه. راستش مطمئنم یه روزی به خاطر اتفاق امروز یه فریاد خوشحالی میزنم. ان شالله که اون روز دور نباشه و خیلی سریع این سرمایه گذاری اندکمون نتیجه بده. پسرم، خوشبختی در روح و ذهن آدمهاست. من و بابا همیشه سعی میکنیم تو خوشبخت باشی و از روزها و لحظه به لحظه عمرت لذت ببری و در کنارش تمام سعیمونو میکنیم که تا رفاهتو تامین کنیم و سنگ بنایی بذاریم تا آیندتو با فکر و تلاش خودت به زیباترین شکل ممکن بسازی و بدون که ماهمیشه کنارتیم.   قویا اعتقاد دارم تربیت آدمها در آین...
19 اسفند 1398

ساسی سورنا

دیشب کلی عسل شده بودی. اول که از اونجایی که کلا با لباس پوشیدن میونه نداری مثل همیشه درخواست داشتی که لباساتو در بیاری، بعد با هزار زور و زبون تونستیم شلوار پات کنیم ولی لباسو نپوشیدی و تا برنامه پرشین گات تلنت شروع شد و یکی دونفری خوندن رفتی تو اتاقو و به بابا مسعود گفتی ارگ و میکروفونتو بیاره. شروع کردی خوندن و زدن. من و بابا هم دیگه مرده بودیم از خنده.انقدر با ژست میزدی و میخوندی عاشق آهنگ گوشواره ساسی هم شدی و تا میکروفون میگیری دستت میگی همه بیان وسط، بعدم همه رو مجبور میکنی پاشن و برقصن. خلاصه دیشی کل شعر رو هم برامون می خوندی میگفتی گوشوارتو جانذار، جابذاری میام... کلی روحیمون عوض شد با دلبریهات. بعدم اومدی بیرون یه مشما ف...
10 اسفند 1398

کروناویروس

همیشه دلم میخواست وقتی بزرگتر میشی و برای خوندن خاطرات کودکیت میای اینجا وبلاگت پر از اتفاقای قشنگ باشه. اما انقدر اتفاقای بدی رو این سال گذروندیم و انقدر مامان خودسانسور و خودخوری کرد که چیزی ننویسه که دیگه واقعا از تحملش خارج شده. داستان این روزهای ما کروناست. بعد از تحریم های رنگ وارنگ بعد از گرونی دلار و طلا بعد از بالارفتن قیمت خونه و ماشین اونم هر کدوم چندین برابر بعد از زلزله ها بعد از سیل ها حالا رسیدیم به کرونا ویروس.  از چین سردرآورد و انقدر بی تدبیری شد و شد که با وجود نزدیک به 5000 کیلومتر فاصله، ابتلا به این ویروس در ایران با مرگ دو نفر رسما اعلام شد و تقریبا یک هفته هس...
8 اسفند 1398
1